دانلود آزاد یک فنجان چای بی موقع-ردّ پای یک انقلاب
در نگارش این کتاب خون های بسیار ریخته و رنج های بسیار برده شده است. خواندن آن برای علاقمندان به تاریخ معاصر ایران و روشنفکران مارکسیست یک ضرورت است و به اهل قلم و نسل جوان و جویای ایران جداً توصیه میشود. تمام حقوق مادی و معنوی آثار فارسی من متعلق به من است. برای کمک به گسترش فرهنگ مکتوب، تمام حقوق مادی آثار خود را به اشخاص حقیقی و حقوقی و قانونی و غیر قانونی، واقعی و مجازی که به انتشار و توزیع آنها اقدام کنند واگذار میکنم.… بنا بر ادعای من محتوای این کتاب تا هنگامی که سندی، مدرکی، دلیلی، قرینه ای، شاهدی، تناقضی، نقل قولی، ردّیه ای، تکذیبیه ای، اصلاحیه ای و هرچه از این دست ارائه نشود که نوشته های این کتاب را باطل و یا مخدوش سازد، این روایت معتبر ترین روایت از جنجالی ترین محاکمه سیاسی اخرین سالهای زمان شاه (دانشیان - گلسرخی) و صحنه ها و رویدادها وشخصیت های تاریخی آمده در این کتاب است.
خبرگزاری کتاب ایران صدای امریکا، بی بی سی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تاریخ ایرانی، تاریخ شفاهی، ایسنا
معرفی و بررسی کتاب «یک فنجان چای بی موقع» دکتر رضا صادقیان بررسی کتاب ” یک فنجان چای بی موقع” رضا اغنمی راز گشائی از جنجالی ترین پرونده سیاسی زمان شاه مد و مه پی دی اف کتاب عباس سماکار” پنهان در پشت خود” و پاسخ من به ایشان در “شرح اخلاق یک شورشی بیشرم“
کمتر کتابی در سالهای اخیر مثل این کتاب مورد توجه مطبوعات و رسانه ها قرار گرفته است و بیش از هر چیز به دلیل اهمیت آن در روشن ساختن بخشی از ابهامات تاریخ معاصر ایران در مورد جنجالی ترین محاکمه سیاسی اخرین سالهای سلطنت شاه است. حتی اگر تمام زندگی من به نوشتن یکی از دو کتاب “داستان تمام داستانها” و یا “یک فنجان چای بی موقع” خلاصه میشد باز زندگی خود را غنی و سرشار و در فاصله تولد و مرگ خود را رستگار می خواندم.
این کتاب در ایران با تغییراتی منتشر شده است. مقایسه متن اصلی و متن منتشر شده در ایران
برای دانلود بر روی تصویر مقابل کلیک کنید
تعداد صفحات 342
اندازه فایل 1.78 mb
12 نظر برای “دانلود آزاد یک فنجان چای بی موقع-ردّ پای یک انقلاب”
نظر شما
ابتدا وارد سایت شوید سپس نظر خود را ارسال نمایید.
27 می, 2015 در ساعت 2:58 ق.ظ
ممنون آقای فطانت که رایگان برای دانلود گذاشتید خیلی دنبال نسخه سانسور نشده اش بودم
می تونستید کنار لینک دانلود یک گزینه پزداخت داوطلبانه هم قذار بدید تا هر کسی خواست donation انجام بده… مثلا” از طریق بیت کوین که حتی تو ایران هم هر کسی بخواد می تونه با این روش پرداخت کنه… به هر حال سالها برای این کتاب زحمت کشیدید
13 جولای, 2015 در ساعت 12:27 ق.ظ
darke shoma bologhe siyasi mikhad.faghat bedonin hastand kasani ke mifahmand shoma chimigid.va cheghadr ketabe shoma va khaterate shoma moheme.besiyar moheme.r
15 جولای, 2015 در ساعت 7:25 ق.ظ
کیوان عزیز ممنون از حسن نیت تو اما هیچ ثروتی در دنیا نمیتواند بهای عادلانه ای باشد بر خونهائی که در نگارش این کتاب ریخته شده و زجری که کشیده شده است.
5 اکتبر, 2015 در ساعت 8:53 ب.ظ
با سلام ، آقای فطانت با تشکر از اینکه کتاب رو به صورت رایگان برای دانلود قرار دادین ، کتاب در ایران توسط یک انتشارات منتشر شده و با قیمت بیست هزار تومن بفروش میرسه ، راستش از اونجایی که میدونستم هیچی از این مبلغ به صاحب کتاب نمیرسه ، با وجود علاقه و کنجکاوی برای خوندنش ، نخریدمش ، اما حالا ده برابر این مبلغ رو از طرف شما به آسایشگاه کهریزک کمک میکنم ، تا اگه به ثواب اعتقاد دارین ثوابش به روح رفتگانتون برسه و اگرم نه که بدونین به خاطر شما یه شاید یه زخم کوچیک از معلولای اونجا درمون بشه،
پاینده باشید
21 اکتبر, 2015 در ساعت 6:01 ق.ظ
درود بر شما اقای فطانت،
من نه در زمان شاه و نه در جنگ بوده ام ولی از خواندن کتاب شما بسیار لذت بردم. من نسخه منتشر شده در ایران را خواندم ولی کاش نسخه اصلی را میخواندم. این جمله پاتریسا را خیلی دوست داشتم که به شما گفت:
- یادته همیشه افسوس جوانی برباد رفته خودت را میخوردی؟
جوانی سوخته در جستجوی آرمانها؟ باید چیزی را به تو بگم که شاید
حاال حاالها خودت نفهمی.گذشته من در لذتهای گذرا گذشت که
چیزی ازش برام باقی نمونده به جز روحی تهی و خاطراتی مبهم. تو خیلی
عوض شدی اما گذشتههای تو هنوز با تو هست.
پایدار باشید.
8 دسامبر, 2015 در ساعت 4:54 ق.ظ
آقای فطانت من از خواندن این کتاب خیلی جا خوردم. شاید برای اینکه شما اولین ایرانی هستید که اینقدر صادقانه بخش های سیاه خود را در چشم دیگران عریان کرده اید. کتاب را در صفحه فیس بوکم گذاشته ام . این کتاب باعث شد که ترس هایم بریزد و قدرت مواجهه با آن ها را پیدا کنم. مرسی که این کتاب را نوشتید. لطفا باز هم بنویسید. از تجربیاتتان بگوئید. هر کس از زاویه ای پاسخی در اآن می ابد.
30 ژانویه, 2016 در ساعت 4:30 ب.ظ
آقای فطانت خیلی سپاسگذارم که اجازه دانلود رایگان کتاب را داده اید! راستش اینه که بعد از دیدن مصاحبه سما با صدای آمریکا و همینطور ویدئویی که با آقای جهان ظبط کرده بودید و با نام (انسان مقدس است) در یوتوب موجود است، خیلی دلم میخواست این کتاب را بخوانم ، اما اصلا امیدوار نبودم که بتوانم به راحتی و به صورت رایگان این کتاب را به دست آورم! اما امشب در همین سایت خودتان موفق شدم کتاب را دانلود کنم و بسیار راحت هم دانلود کردم ! و اصلا دچار دست اندازهای رایج دانلود کتاب نشدم! در هر حال خیلی سپاسگذارم ! و حالا میروم که مشغول خواندنش بشوم ! پاینده باشید!
28 سپتامبر, 2016 در ساعت 1:45 ق.ظ
مرسى پيرمرد! مرسى!!
3 نوامبر, 2017 در ساعت 8:44 ق.ظ
آقای محمد زرین در مورد این کتاب مطلبی نوشتند که نگاهی است متفاوت به این کتاب :
اگر حوصله کنید در مورد دو نکتهای که نوشته بودم؛ ارزش ادبی کار، و ارزش ماندگاری آن توضیح بدهم. کار و تحقیق در مورد رخدادهای واقعی در هر زمینهای که باشند، سیاسی، عشقی، جنایی .. بطور طبیعی تحلیل و تفسیر متکی بهسند و مدرکاند. در یک فنجان چای بیموقع هیچ سندی وجود ندارد. حتی جایی که در مورد انگیزه پرویز ثابتی برای این شوی شوم نگاهی تحلیلی دارید آنچه عنوان میکنید حدس و گمان است نه متکی به سند معتبر. (داخل پرانتز اشاره میکنم که اگر خاطرات پرویز ثابتی به دقت خوانده شود شاید بشود ردپایی از آرزوهای او را که مقام نخست وزیری بود پیدا کرد تا خودنماییاش برای شاه معنا پیدا کند. این خاطرات را چند سال پیش خواندم و اگر اشتباه نکنم چنین نکتهای در آن وجود داشت) درواقع اگر نگوییم صدر صد اما نود و نه درصد توضیحات شما حول ماجرا به عواطف شما متکیاند، یعنی مدرک روایت شما تصویری است از خودتان که صفحه بهصفحه و فصل به فصل شکل میگیرد. یعنی روایتی در اول شخص، و ملاط همه ماجراها بیانی است که سرچشمهاش عواطف شماست، و کار خواسته یا ناخواسته وارد حوزه ادبیات میشود.
و اما ارزش ماندگاری؛ شما شاید با من موافق نباشید که حزب توده سوای خدماتی که کرد از جمله تبلیغ موفق انس با کتاب و تشویق کتابخوانی با کلیشهای کردن داستاننویسی به ادبیات ایران صدمه زد. یعنی نویسندهها را زورکی قالببندی کرد که در راستای آرمان حزب و طبقات زحمکتش بنویسند.
متاسفانه این میراث نامطبوع هنوز هم اینجا و آنجا فعال است منتها گاه در لباس مبدل. خدا میداند چه استعدادها که نابود شد و حتی فرصت مطرح شدن پیدا نکردند و حالا هم سخت گیری ارشاد و نوع دیگری از قالب کلیشهای برای نوشتن مانع ظهور بعضی استعدادهاست که توضیح مفصل میخواهد و اینجا جا نیست!
منظورم این است که بسیاری از نویسندههای مطرح، خودشان را پوشاندند و جرئت نکردند از خودشان بنویسند. همین است که رمان و روایت بشری کم داریم و جایی هم که کسی از خودش نوشته آنقدر این (خود) را رفوکاری کرده که بجای آدم طبیعی و زنده مومیایی به خواننده تحویل داده است.
شما سرراست از خودتان نوشتهاید. در بعضی پاراگرافها صداقت و روراستی فضای نوشته را باطراوت و زنده میکند و ادبیات ما چون از داشتن چنین کارهایی فقیر است سزاوار است این کار و نظایر این کار ماندنی بشوند. آمین.
شما را درک میکنم که برای حک و اصلاح حوصله ندارید. من فقط یکی دو نکته یادآوری میکنم تا اگر روزی روزگاری حوصله پیدا کردید این نکات را ملاحظه کنید که البته نظر من است و ممکن است برای شما بیربط باشند. بخش فیلمنامه را (مربوط به جنگ) یا بطور کلی بیرون بکشید یا مثل سایر فصلها آن را روایت کنید البته طوری که کسلکننده نشود. بخش ماقبل آخر را که از نوشته دیگرتان به این کار اضافه کردهاید کاملا درآورید. سکانس یا فصل مربوط به سرقت مسلحانه از یک پیرمرد و پیرزن را یا حذف کنید یا باز کنید. باز کردن بهاین معنا که راستی چرا گاه مبارزه مسلحانه روشنفکرها با سرقت از بانکها همراه است. بهانه تامین بودجه عمل انقلابی است. این پاسخی کلیشهای است و صادقانه نیست. شاید شما بتوانید با تکیه به تجربه مستقیم خودتان نوعی خویشاوندی بین انقلابی مسلح و سارق مسلح کشف کنید. در ضمن دلجویی مادرتان از این خانواده را بهتر است مفصلتر بنویسید.
اضافه کنم که فهم این سکانس برای خوانندهای که با سرنوشت نویسنده همدلی کند دشوار است. کسی که روح و جانش از قربانی شدن دوستش آزار دیده چگونه میتواند روی یک پیرمرد اسلحه بکشد؟ راستی اگر همسر این آدم، یا خودش از ترس سکته میکرد چه میکردید؟!
این نکات را نوشتم چون کتاب شما را تازه خواندهام. چند وقت دیگر فقط طرحی از این کار، مثل سایر چیزهایی که خواندهام در ذهنم باقی میماند و جزئیات فراموش میشوند. اما خود کتاب، خودش را فراموش نمیکند. میماند با همه جزئیات، و چه بهتر که این جزئیات استحکام مناسب را داشته باشند. حک و اصلاح اینجاست که ضرورت پیدا میکند…
آدمها هم فراموش میشوند. اینجا در داخل کشور باور کن در این نزدیک به چهل سالی که از انقلاب گذشته دو بار هم اسامی طیفور، علامه زاده یا دانشیان بهگوشم نخورده. آن هیاهوی پرشور ی که آزادی زندانیان سیاسی براه انداخت، آن پاییز و زمستان سال پنجاه و هفت، آن سرودها … سال هاست از رونق افتاده.
اما شما اگر هم ناخواسته اشتباهی در رابطه دوستانه با دانشیان داشتهاید با این کتاب او را زنده کردهاید. کرامت دانشیان نه در پوسترهای چپی، یا نوشتههای کلیشهای ایدئوژیک بلکه در کتاب شما با چهرهای بشری با آن در آغوش کشیدن و روبوسی که در سکانس پایانی یک فنجان چای بیموقع روایت شده ماندگار خواهدماند. خدا نگهدار.
پینوشت: آدمها با استعدادهای ژنتیک متفاوت بهدنیا میآیند و یک تعریف سرنوشت فعال شدن این استعدادها در شرایط مناسب است. با خواندن خاطرات پرویز ثابتی براحتی متوجه میشویم که ذرهای استعداد نویسندگی ندارد در حالی که شرایط باعث شده خاطراتش را بنویسد اما شرایط شما را هم وادار به نوشتن کرده است و یکباره استعداد یا روح نویسندگی شما فعال شده است. روح نویسندگی یعنی صاحب عاطفهای بودن از بشریت و درک غریزی آدمها. ذرهای بشریت در نوشته ثابتی پیدا نمیکنید اما جای جای نوشته شما این بشریت رو نشان میدهد. البته تبحر، و بالندگی یک استعداد ژنتیک که حداقلی از آموزش و تمرین میخواهد سرجای خودش محفوظ است.
امیدوارم در فرصتی نظرم را در مواردی مثل سرنوشت، ایمان، تاریخ و …برایتان بنویسم. علاقهای که به داستاننویسی داشتم دیگر در وجودم رونق ندارد. گاه برای تک و توکی آشنا نامه مینویسم. بگذریم که این معدود آشناها هم کمتر کون پاسخ نوشتن دارند و در سن و سال ما انگار افسردگی رکورد زده است!
یک نکته مینویسم و رفع زحمت میکنم. در یک سکانس کوتاه اما تعیینکننده مثل سکانس پایانی نوشته شما هر واژه اهمیت دارد تا حدودی مثل اهمیت واژهها در شعر یا داستان کوتاه نه رمان.
در این سکانس اشاره به نوعی شیرینی یا کیک به اسم نارنجک بهتر است بدون استفاده از واژه (خون ، و خونین) درج بشود. واژه جراحت مناسبتر است؛ نارنجک نمیخورم چون لب و دهنم را مجروح میکند.
شما در این سکانس کرامت را میبوسید. این بوسه با توجه به پیامدهایش باعث جراحت روح شما خواهد شد. جراحت روح موردی ماندنیاست، خوب نمیشود. خون و خونین متن را دراکولایی میکنند…
21 می, 2018 در ساعت 11:29 ب.ظ
سلام آقای فطانت تشکر می کنم وآرزوی سلامتی وبهترین ها را برایتان دارم واقعا سرنوشت خیره کننده شما من را جذب کرده سه بار کتاب را خواندم و فیلمهای اول انقلاب را که مصاحبه داشتید دریوتیوب دیدم وفقط میتونم بگم درشرایط شما هرکسی توانش را نداره بمونه وفقط میگم مرحبا به تو که با صراحت همه را روشن کردی بعداز چهل سال. دوستدار تو علی از تهران
2 جولای, 2018 در ساعت 7:06 ب.ظ
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
کمی هم در عرفان مطالعه بفرمایید یا در آن تفکر کنید البته اگر تاکنون چنین نکرده اید جهان عشق جهان فراختری از کوچه های تنگ دیگر بسوی خورشید است
راستی آفتاب را دوست میدارید لابد
به میهمانی ی آفتاب هم بیایید
اگر هنوز بسراغش نیامده اید
مطلبی را بگویم و تمام
نمیدانم کی ایران بوده اید
اما امروز جوان ما به مبارزان و جوانان خانه های تیمی آنروز ناسزا میگوید پس هر چه ساواکی است کم کم از زیر بوته ها پیدایشان میشود مصاحبه میکنند و خود را موجه و محق جلوه میدهند
البته جنابعالی تفاوتی ماهوی با اینان دارید چرا که از سلک آنان هرگز نبوده اید و سالهای زیادی صلیب خویش را بر کمرگاه کوه درد و رنج خویش همچون سنگی که سزیوف میکشید کشیده اید و اکنون خود را بر صلیب فدا نموده اید فدای گناه بشر اما دوران بدیست ایثار و از خود گذشتگی را بهایی نیست و خسرو گلسرخی دیگر قهرمان جوان امروزی ما نیست بلکه میهمان سخن ناسزای مردم است حتی برای شکنجه گران ساواک امروز زنده یاد گویان روضه میخوانند و گریه میکنند و شکنجه شدگان جایشان با شکنجه گران تعویض گشته و مورد لعن و نفرین هستند پس نه تاریخ مهمی را از سر گذرانده اید و نه داستان محیرالعقولی را با شهادت خویش بپایان بردید اگر شما هم که بقول خودتان سومین شاهد هستید چیزی نمی گفتید آب از آب تکان نمیخورد و سنگی بر سنگی نمی لغزید و مخاطبان اتفاقیتان هم بیشتر دنبال رمان و فیلم نامه هستند نه روایت درد های جانکاهی که انسانی با رگها و گوشت تازه اش و پوست حساسش تحمل کرده است نسل شگفت انگیزی که تحول عحیبی را پشت سر میگذارد اینجا و اکنون در ایران ما بالنده میشود که ظاهرا از پتانسیل انسانی ی کمتری برخوردار است فقط خواستم بدانید
در پناه حق باشید هر جا که هستید
21 جولای, 2019 در ساعت 11:00 ق.ظ
سلام. خیلی جالب هست. تو چه دورانی زندگی کردین. با چه آدمهایی. چه هیجان و خطری.
خیلی دوست دارم از اون زمانها بیشتر بدونم. گاهی میرم قطعه 41 بهشت زهرا قبر اعدامی ها و کسایی که سنگ قبرشون رو ازبین بردن نگاه میکنم. دلم میخواد داستان زندگی همشونو بدونم.
کاش چندتا ادم میشناختم از اون نسل که تو اون زندانها با این ادمها بودن تا برام تعریف میکردن. لطفا تا میتونید بنویسید و بگید. حافظه شماها تاریخ این ملت و کشور هست. بزارید ما ها بدونیم و درس بگیریم. خیلی دلم میخواد بدونم ولی حیف که کسی اطرافم نیست. من تو ایران هستم و دسترسی به افرادی که زندانها و مبارزات اون زمان رو دیدن ندارم. دلم میخواد بدونم واقعا ساواکی ها اونقدر نامرد و وحشی بودن؟ آدمهارو میسوزوندن برای اعتراف گرفتن؟! البته الان هم اگه تو ایران یکی به زبون بیاره که میخواد با حکومت مبارزه کنه بدون اینکه اسلحه دستش گرفته باشه حتی شکنجه و اعدام میشه. اون زمان هم خب وقتی افرادی رو با بمب و اسلحه میگرفتن غیر عادی نبوده که سخت گیری بکنن. همه جای دنیا احتمالا همینه. البته اصلا اصلا به نیروهای امنیتی حق نمیدم. ولی همه روهم سیاهه سیاه نمیبینم.
راستی سرنوشت اون ساواکی، محمد صدفی چی شد؟ تو اون فیلم معروف صحبت میکرد و… . دلم میخواد سرنوشت همه مبارزها و داستان زندگی شون رو بدونم. مثل یک معتاد به تاریخ مبارزات ایران علاقه مند شدم. اگه بتونم میرم داستان زندگی همشونو در میارم.
لطفا شما ها که بودین تا میتونید داستان ها و اتفاق های اون زمان رو یادداشت بکنید و تعریف کنید. نسل ما خیلی نیاز داره به این اطلاعات و واقعیت ها.
خیلی دلم میخواد که بدونم از اون زمان و آدمهاش. آدمهای سطحی و بی بخار این دوره رو دوست ندارم. چقدر آدمهای اون زمان براشون یه چیزایی مهم بوده. الان تو خیابونهای ایران سر ببری کسی نمیاد بگه نکن، چرا داری این کار رو میکنی. آدمهای نسل شمارو بیشتر دوست داشتم انگار. این روزها تمام حواسم شده سرنوشت مبارزین. اگه کسی هست که میتونه از داستانهای اون زمان و از ادمهاش برای منم بگه خیلی دلم میخواد بدونم. اگه درتوانتون هست بنویسین تا تاریخ برای ماها و نسل بعدمون هم روشن باشه. شاید یک روزی به ارزش اون ادمها پی ببریم و ماهم برامون یه چیزهایی مهم باشه.
کتابها و منابع خوب معرفی کنید لطفا.
AlonePHDstudent@gmail.com