helo iran خاطرات روسپیان سودازده من
همین کتاب
که با عنوان خاطرات دلبرکان غمگین من  درایران چاپ شده بود توقیف شد
 

This book was Banned In Iran!

Persian Books Farsi Books Iranian Books Iran Books

Home | About Us | Contact Us | Ordering Info

کتاب خاطرات روسپیان سودازده من نوشته گابریل گارسیا مارکز نویسنده پر اوازه کلمبیایی که در ایرا ن به ان اجازه انتشار ندادند به فارسی ترجمه و منتشر شد.این کتاب که به علت بیماری و کهولت مارکز شاید اخرین کتاب او باشد در اکتبر 2004 به بازار امد و چاپ اول ان در یک میلیون نسخه منتشر شد. روسپیان سودازده من مو جب سر و صدای زیادی در مطبوعات و محافل هنری شده و کتابی است کوچک که در ان به رابطه عشق پیرانه سر مردی سالخورده و دخترکی نو جوان اشاره دارد و نگاهی است متفاوت به مفهوم پیری، عشق و زندگی.

Get the Book for Free

کتاب را مجانی دریافت کنید

کتاب خاطرات روسپیان سودازده من نوشته گابریل گارسیا مارکز نویسنده پر اوازه کلمبیایی که در ایرا ن به ان اجازه انتشار ندادند به فارسی ترجمه و منتشر شد.این کتاب که به علت بیماری و کهولت مارکز شاید اخرین کتاب او باشد در اکتبر 2004 به بازار امد و چاپ اول ان در یک میلیون نسخه منتشر شد. روسپیان سودازده من مو جب سر و صدای زیادی در مطبوعات و محافل هنری شده و کتابی است کوچک که در ان به رابطه عشق پیرانه سر مردی سالخورده و دخترکی نو جوان اشاره دارد و نگاهی است متفاوت به مفهوم پیری، عشق و زندگی.

این کتاب توسط امیر حسین فطانت مستقیما از زبان اصلی ، اسپانیایی ، به فارسی و توسط نشر ایران در امریکا منتشر شده است


روسپيان ممنوع مارکز به فارسي

آخرين رمان گابريل گارسيا مارکز که در صدر پرفروش ترين نويسندگان جهان در ايران است، منتشر شد و البته در آمريکا. امير حسين فطانت مترجم اين اثر که "خاطرات روسپيان سودازده من" نام دارد، بعد از آنکه نتوانست مجور چاپ رمان تازه مارکز را در ايران بگيرد، اين شاهکار ادبي را توسط نشر ايران در امريکا منتشر کرد. امير حسين فطانت که در يک زندگي شبيه به قهرمانان آثار مارکز در بوگوتا پايتخت کلمبيا زندگي مي کند، و پيش از اين هم يک داستان بلند به نام "داستان داستان ها" در تهران منتشر کرده است، آخرين رمان مارکز را از زبان اصلي يعني اسپانيولي به فارسي برگردانده است.

فرازي از کتاب که در پشت جلد آمده است دريچه ايست به رمان آخر مارکز: "در سالگرد نود سالگي ام خواستم شب عشقي ديوانه وار را با نوجواني باکره بخود هديه دهم. به ياد رزا کارباکس افتادم؛ ملک يک خانه مخفي که عادت داشت هر وقت خبر تازه اي به دستش مي رسيد آنرا به مشتريان خويش اطلاع دهد. هيچ وقت به او و به هيچکدام از پيشنهادهاي وسوسه انگيز بي شرمانه اش تن نداده بودم. اما او اصولي را که من به آنها اعتقاد داشتم قبول نداشت و با لبخندي موذيانه مي گفت: اخلاقيات هم بستگي به زمان داره، خواهي ديد 

 

Home | About Us | Contact Us | Ordering Info